«چپ دست راست دست»

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی * عشق داند که در این دایره سرگردانند

«چپ دست راست دست»

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی * عشق داند که در این دایره سرگردانند

چپ دست:

سلام

حرف خاصی نداشتم / همین طوری اومدم/همین طوری!

کلا بیشتر کارای من همین طوریه!


حرفهای زیادی تو کل روز پیدا میکنم که اینجا بگم ولی همش یادم میره!


آدم وقتی محدود میشه آرزوهاشم به تدریج محدود می کنه که لااقل به همون ها هم برسه!

چند سال پیش آرزوهای گنده! و دور و درازی داشتم اما تو این چند سال سطح توقعم رو آوردم پایین و آرزوهای کوچیک کردم که شاید به اونا برسم..آرزوهای خیلی خیلی کوچیک..ولی به اونام نمی تونم برسم.....


 چه قدر دنیا کوچیکه!! تو ۱ ماه ۲ تااز راننده سرویس هامو دیدم! کرایه هم نگرفتن! خیلی مزه میده!



انگار این وبلاگ سه نفرس! منو آقای راست دست ودکتر فینگیلی!:) البته خوبه! جاهای شلوغ رو دوس ندارم که ۶۰۰ تا نظر توشه! نه این که بد باشه ها!ولی خب اینطوری احساس بهتری دارم!!

در واقع منو راست دست مینویسیم خانوم فینگیلی هم  ناظر کیفی هستن!!:):)

 

راستی فینگیلی جان برای بی خوابی های شبانه باید چه غلطی کرد؟ سواتت میرسه مادر؟؟؟



از زمستون و سرما خوشم نمیاد! خیلی افسرده ام میکنه!


البته پیاده روی تو برف رو خیلی دوست دارم!


*راست دست اس ام اس زده قول میدم بعدا!! گازت بگیرم! من کشته ی احساساتشم :))


* اندکی با تلخیص!

 

چرت و پرتام تموم نمیشه..برم... فعلا

هامی هام


 



یکی از سه شنبه های خدا!

راست دست:                    

                            

 

                               بسم الله القاصم الجبارین 

  

سلام شد عرض! خوبین؟خوبم! 

   

هه! مبحث امروزمون نقد و بررسی برنامه ۲۶آبان میباشد!!!  

بعد از کلی بد قولی کشت انواع علف ها و کاه و یونجه ها در زیرپای عزیز_ خانوم چپ دست  از دور دست عطر آقای راست دست در هوای میرداماد و میدون مادر پیچید!!!!{من خودپسندم آیا؟!؟!؟! :دی} 

بعد از سلام و عیلکی مختصر به سمته مغازه های متنوع!!! اون محله رفتیم! و دیدیم بببببس  که اینجا تنوع فروش در البسه ی خانومانه داره از شخصی که احتمالا نقش فرشته ی وحی داشت منظر بود که ازش بپرسم آقا اینجا یه مرگز فروشی چیزی نداره؟!؟!  

و او گفت: انا انزلنا الشهر الباساز لعلکم خریدار! 

ترنسلیت تو پرشن: قطعا ما برای شما پاساژ شهر را نازل کردیم.باشد که خریدار باشید! 

آری به این گونه شد که سره خرو کج کردیم به سمت یک عدد پاساژ! (منظورت از خر دقیقا کیه؟؟؟؟)

در ابتدای ورود یاده یک عدد عکس لاف (و)افتادم که به دلیل مسائل امنیتی از بیان اون صرف نظر نمودم!!!! {بدون شرح} 

بعد از کلی پاساژگردی به یک عدد مغازه رسیدیم که 2مورد شلوار مورد پسند خانوم چپ دست قرار گرف و برای امتحان وارد مرحله ی پرو شدند! 

ما هم نشسته بودیم و منتظر! که یک صداهایی بلند شد! 

وای!!!! 

چشتون روز بد نبینه! البت گوشتون صداهای بد نشنوه!!! 

احتمالا شوق جاری از از زیبایی پوشاک مورد نظر باعث شده بود که خانوم چپ دست.دست به تمارض{درسته آِیا؟}بزننو با کله و لقد و انواع اقسام حرکات رزمی به در الطافشون برسونن!میگم اومدی بیرون کلت کبود شده بودااا:دی!! 

 یک خانوم هم در حال چونه زدن با صاب مغازه بودند که بنده خود را به روش حیرت انگیزی در مبحث وارد کردم چون تو گویی شیرجه وار!!! 

ما یه کلمه گفتیم :پس به این خانوم اضافه کن به ما یه تخفیف مشتی بده! 

واااای! چشو گوشتون روزای بد و شاهد نباشه!!! 

خانومه شروع کرد: بعنی چی؟ بابا زمان ما آب نبود گاز نبود آشپزخونه یه متر بود و اتاق و پنجره خیار دیوار چشمام به راه نمیییاییی....!!!!! بیابید تولید کننده پرتغال را؟! (میگفت جوونا  برید کار کنید!!!!!!!!!این چه وضعشه! دستای راست دستو دید گفت مثه دست آخوندا میمونه!!! برو کار کن :دی )

 بعد ها فهمیدیم که هم من هم خانوم چپ دست قصد اتصال(غلطه!باید حذف شه!) تماس با هم از بیرون و درون اتاق پرو داشتیم که بعده ها کاشف به عمل اومد که دو تا گوشی نزد اینجانب بوده (کیفمو بزور ازم گرفت نذاشت ببرم تو اتاق پرو!!!)و حتی اگر دست به این عمل ننگین میزدیم موفق نمشدیم :دی 

 آره خلاصه بعد از سمع کلی نصایح الخانوومه و خر کیف  شدن   از این که من و خانوم چپ دست شوهر .زن خطاب شدیم(یه کلوم خانومه گفت قدر همو بدونین!!!!!!خب میشه برداشت کرد خواهر برادریم راست دست جان :دی) از مغازه بیرون زدیم به سمته آِینده ی مقدور!!
نکته مهم اینجاس که از هر مغازه ای که میومدیم بیرون خانوم چپ دست به سمته راست میرفت! یعنی همون وری که ازش اومدیم! خب اینم یه نوعه چپ دست بودنه دیه! :ایکس! (تو چشای من نگاه کن؟ کردی؟؟ هر مغازه!!!؟؟؟؟ به خدا فقط یه بار اینطوری شد!!!به خدا!!!)

آری بعد از کلی پاساژگردی و پیدا نکردن یک عدد جنس که سرش به تنش بیرزه نزدیکای بیرون رفتن بودیم که نزدیک بود برم در آغوش اسلامه خانوم چپ دست{منم از خدا خواستهههههههه} :دی 

که بعد از خواستن عذر و بخشش مورد عفو "وی" قرار گرفتم! :* :دی (باشد که رستگار شوی :دی)

به سمت میرداماد رفتیم تا شاید فرجی شد و ما خریدی نمودیم! اما دریغ از یه ماشین لباس شویی یا یه تی وی یا یه یخچال. همش لباس بوووووووووووود!!!!!!!!!!!!!!! 

ما هم که بیخیال همه چی شده بودیم در راه پس از این که خانوم چپ دست گفت اینجا راهنمایی من بوده و بنده فکریدم این مهد کودک رو میگه(من خیابونی رو نشون دادم که سرش یه مهد کودک بود!:دی )به سمته مغازه ای رفتیم که بر روی شیشه اش حک نموده بود: آب کرفس موجود است! 

وای خیلی سوژه خنده بود!!! 

پیشنهاد رفتن به مسجد و زدن دو رکعت عباد به این کمر صاب مرده از طرف خانوم چپ دست با خنده ی اینجانب همراه شد که بعدها کاشف به عمل اومد این پیشنهاد کاملا به طور جد بوده بود!!!!! 

آری! 

چه شد و چه سنگی از چه جایی چه جوری بر سر ما فرود آمد که میرداماد را به قدس و قدس رو به تجریش با قدم هامون به هم متصل نمودیم!!!! 

لازم به ذکر است مواردی که در این پست ذکر نشده است در پست قبل مذکور و مشهود میباشد! 

 

خلاصش: خیلیییییی حااااااال داد!!!!!!!!!!!! 

هام هام! 

بعدا.ن: اوههههههه...چه قد قلط قولوط(!) دارم!!!!!!!!! دیه به بزرگی خودتون توجه نکنین! میتونین ببخشین! :دی 

هام هام!

 بعداتر نوشت:(با اجازه راست دست اقدام به ویرایش کردیم!)

هامی هام

یک روز پر اتفاق!

چپ دست: 

سلام! 

ابتدا از  چند نکته شروع می کنیم! 

۱. راستش  این پست پر محتوای  آ آ آ  چیزی نیس! به خدا هدفی نداره فقط جهت تست بوده که به خاطر فراموشکاریه اینجانب جا مونده!اونوقت قرار بود بجای همین آ‌‌‌ آ  آ‌ این شعره باشه که قسمت نشد! در نتیجه اینو جای اون در نظر بگیرید !! که اگه نگیرید اصلا تمام تصورات و توهمات و .... شما از ما به هم می ریزه اساس! 

۲. ۲ رو تو همون ۱ گفتم! بازم حواسم نبود! 

خب: 

سلام! 

راستش اومدم خاطره بگم از همین خاطره ها که برا خودت و طرف فقط جالبه و نمیدونی هدف نویسنده  از شریک کردن تو با خاطراتش چیه!!! منم هدفی  ندارم! دلم میخواد بنویسم مشکلیه؟؟؟؟؟ 

راستش قضیه ماله ۳شنبه اس!به عبارتی ۲۶ آبان. بنده در چنین روزی یک نیم ترم شیمی داشتم خفن! حالا نگید تازه رفته دانشگاه خفن ندیده! به هر حال وقتی قراره یه درسه ۶ واحدی رو امتحان بدی و در تمام کلاساش فقط حضور فیزیکی داشتی تازه اونم نه همیشه!!! خب میشه امتحان خفن!!!! 

صبح ۳ شنبه به زور و ضرب زنگ های آقای راست دست از خواب ناز دست کشیدیم و دانش اندوختیم ولی چشام به جلد!!! کتاب ذل(؟) زده بود و فکرم دراین بود که باید برم خرید که دیگه آه در بساط ندارم برا زمستون و یخ می زنم . ... 

بعد به یاد آوردم مادر اینجانب گفته بود من وقت نمی کنم باهات بیام با دوستات برو! به دوستانم گفته بودیم آنها نیز نتوانسه بودند دعوت مارا لبیک گویند! 

برا اینکه یه کم از  درس خوندن فرار کنم اس ام اس دادم به آقای راست دست که بیا بریم خرید!من فلان و فلانو فلان می خوام کسی بام نمیاد! 

ایشون هم بدون معطلی جواب دادن که 

-  کی بریم ؟امروز؟  

من: ج د ی میگی؟ هر وقت من بگم می تونی؟ 

- آره خب برناممو جور میکنم! 

من:بت خبر میدم! 

و کمی خوشحال شدیم!که بالاخره یکی رو دارم بیاد با هم بریم خرید!!! 

خلاصه بعد از صلاح و مشورت با هم! آقای راست گفت فکر کنم میرداماد همه اینارو داره! 

ما هم رفتیم میرداماد! 

تمام خیابونای اونجا رو رفتیم و برگشتیم به جز یه پاساژ ۲.۵ تا مغازه به درد بخور ما نبود! 

توی اون پاساژم همه چی شبیه هم بود یعنی دریغ از ایییینقدر تنوع!!!! خلاصه من نرفته تومغازه می گفتم  نه !! بیا بریم! راست دست هم میگفت آخه یه نگا بننداز شاید یه چیز به درد بخور بود!!!!!!خلاصه بنده خدارو عاصی کردم! و وقتی می گفتم رو اعصابتم نه؟؟؟ می گفت  کی؟؟؟؟ من؟؟؟ نه :دی 

بعد در یک اقدامی تصمیم گرفتیم همینطوری! از شریعتی بریم بالا!مغازه های اونجام اصلا به درد ما نمیخورد همش ماشین لباس شویی و فست فود بود!  

یه پسر کوچولو هم اومد به آقای راست دست گیر داد که دستمااال کاغذی بخر! اونم ۳ تا! توش فال هم داره! ما هم بالاخره دلمون سوخت و خریدیم! فال هاشم بگی نگی ربط داشت  و نداشت!! 

یه بیت بود که مضنونش این بود که دنیا رو بیخیال و خوش باش! راست دست گفت: این شعرای اینطوری ماله خیامه میگه دنیا رو بیخیال و ...  بعد برگه ی فال رو گرفتم بالاگفتم نوشته فال حافظ ها :دی :دی!!!! 

یه جای دیگه هم تو خیابون یه دیوار خیلی بلند بود که پشتش اصلا معلوم نبود چیه! در ه اس! رودخونس! ....پرسیدم فکر میکنی این پشت چیه! ؟ 

- رودخونس! 

همون موقه یه ماشین اومد از اونجا رد شد!!!!!یعنی خیابون بود! 

-چه ماهی های گنده ایم داره :دی :دی! 

چه قدر پشت سر آقای راست دست حرف زدن مزه میده!!!!! 

آب کرفس خوردین؟ ما شوخی شوخی خوردیم! جالب انگیز بود! 

از میردااماد تا تجریش پیاده رفتیم!آقای راست دست میگف داره بارون میاد! من میگفتم نه! گفت خیس شدم! گفتم من نشدم! لابد تف بوده :د ی:دی! 

تا آخر راه هم قطره های باریده شده رو سر و صورتمون رو میشمردیم! 

خیلی خوش گذشت! آها راستی امتحانمم  گند زدم رفت :دی :دی 

هامی هام

 دنیا به هم نمی خورد...

 

 

دنیا پر از حوادث گوناگون

دنیا پر از وقایع رنگارنگ

از مرگ، از تولد

از صلح ، جنگ.

از جشن،ازجدایی

از فتح ، از شکست

هر لحظه صد هزار هزار اتفاق است 

این آرزوی کوچک ما نیر

یک رویداد ساده است

من خود،درست و راست نمیدانمش که چیست

یک اشتیاق پاک؟

یک آرمان شیرین؟

یک هاله مقدس؟

یک عشق تابناک؟

از نوعِ نا مکرر "یک نکته بیش نیست"

در بین صد هزار هزار اتفاق ،گم

دنیا به هم نمی خورد ای مردم

بعد از هزار مرحله دوری

بعد از هزار سال صبوری

این یک زیاده خواهی نیست 

این نیست یک توقع بی جا

این نیست یک هوس

این آخرین تضرع یک عاشق است و بس:

باری اگر به سینه دلی دارید

این آرزوی ساده ی مارا بر آورید

ما را به هم ببخشید. 

مارابرای هم بگذارید.

در لحظه های مانده به جا، 

از حیات ما.

مارا به یکدگر بسپارید  

*مشیری*

aaa

به راستی!

                                بسم الله القاصم الجبارین! 

 

 

راست دست:  

 

 

کامپیوتر چند وقت ترکید بود! ببشیت! 

 

امروز با رد شدنه ماشین عروسی که از جلوی یه مسجد  

 

 

که در حال برگزاری یک مراسم ختم بودن فهمیدم که  

 

 

آری! روزگار این چنین است! 

 

 

هام هام!