«چپ دست راست دست»

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی * عشق داند که در این دایره سرگردانند

«چپ دست راست دست»

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی * عشق داند که در این دایره سرگردانند

چرت

دوست میگه بهت گفتم 

دشمن میگه میخاستم بهت بگم

قصه ی دل و عقل

چپ دست: 

سلام 

اومدم بگم زنده ام! 

و هنوز درگیر!درگیر چیزی که خیلی از آدما درگیرش میشن و خیلی ها اصلا! به هرحال چیز جدیدی نیست 

یه قصه ی تکراری ولی سخت و تلخ که واقعا تهش معلوم نیست و درهم پیچیده است. 

قصه ای که تهش رو میدونی تا حدودی اما دلت نمی خواد باورش کنی شایدم که دلت نمیاد. 

یه قصه که پایانش مریضت کرده... 

 

واقعا هرشروعی یه پایانی داره؟ 

تا کی میتونم پایانش رو باور نکنم؟  

بعضی وقت ها حسرت میخورم که کاش یه کم جسارت داشتم!جسارت که نه! خریت... 

یعنی ها... 

چی می شد دل و عقل....یکیشون ساکت می شد؟ 

کدوم رو باید به زور ساکت کنم؟ کدوم؟؟؟ 

همه میگن پس عقل رو خدا برا چی داده؟؟؟  

خب مگه دل رو برا چی داده؟ 

راه کدوم رو بری پشیمون نمیشی؟ دل یا عقل؟ 

عاقلانه زندگی کنی بهتره یا عاشقانه؟کدوم زودتر خسته و دل زده ات میکنه؟ 

کدوم رو تو دست هام نگه دارم و کدوم رو خودم بخوام از دست بدم؟ 

تا کی تواین خیالهام و فکرهام بمونم و هی برا خودم سوال مطرح کنم! 

تا کی بگم حالا بهش بیشتر فکر میکنم؟؟ 

کاش یه کم جسارت داشتم بالاخره یک راهی رو میرفتم و با اون راه خداحافظی میکردم... 

کاش بشه ته قصه ی من ...قصه ی ما... رضایت یه رنگی..هرچندکمرنگ داشته باشه... 

 

میگوید باش پس همآنگاه میباشد !

نمیدونسم آرامشه قبله طوفان که میگن چیه 

 

خدایا فلان 

  

 

                                                                                    راست دست

مددی نیست!

                                     بسم الله القاصم الجبارین

 

 

راست دست:  

 

آره..داشتم میگفتم... 

از آسمون ۲۰ قطره بارون  بیاد دیوونشم 

از آسمون ۲۰هزار قطره بارون  بیاد دیوونشم 

خلاصه از هر وری از هرجای از هر چیزی هر عملی سر بزنه دیوونشم 

آخه  

آخه هیچی  

دیوونشم