«چپ دست راست دست»

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی * عشق داند که در این دایره سرگردانند

«چپ دست راست دست»

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی * عشق داند که در این دایره سرگردانند

یک روز پر اتفاق!

چپ دست: 

سلام! 

ابتدا از  چند نکته شروع می کنیم! 

۱. راستش  این پست پر محتوای  آ آ آ  چیزی نیس! به خدا هدفی نداره فقط جهت تست بوده که به خاطر فراموشکاریه اینجانب جا مونده!اونوقت قرار بود بجای همین آ‌‌‌ آ  آ‌ این شعره باشه که قسمت نشد! در نتیجه اینو جای اون در نظر بگیرید !! که اگه نگیرید اصلا تمام تصورات و توهمات و .... شما از ما به هم می ریزه اساس! 

۲. ۲ رو تو همون ۱ گفتم! بازم حواسم نبود! 

خب: 

سلام! 

راستش اومدم خاطره بگم از همین خاطره ها که برا خودت و طرف فقط جالبه و نمیدونی هدف نویسنده  از شریک کردن تو با خاطراتش چیه!!! منم هدفی  ندارم! دلم میخواد بنویسم مشکلیه؟؟؟؟؟ 

راستش قضیه ماله ۳شنبه اس!به عبارتی ۲۶ آبان. بنده در چنین روزی یک نیم ترم شیمی داشتم خفن! حالا نگید تازه رفته دانشگاه خفن ندیده! به هر حال وقتی قراره یه درسه ۶ واحدی رو امتحان بدی و در تمام کلاساش فقط حضور فیزیکی داشتی تازه اونم نه همیشه!!! خب میشه امتحان خفن!!!! 

صبح ۳ شنبه به زور و ضرب زنگ های آقای راست دست از خواب ناز دست کشیدیم و دانش اندوختیم ولی چشام به جلد!!! کتاب ذل(؟) زده بود و فکرم دراین بود که باید برم خرید که دیگه آه در بساط ندارم برا زمستون و یخ می زنم . ... 

بعد به یاد آوردم مادر اینجانب گفته بود من وقت نمی کنم باهات بیام با دوستات برو! به دوستانم گفته بودیم آنها نیز نتوانسه بودند دعوت مارا لبیک گویند! 

برا اینکه یه کم از  درس خوندن فرار کنم اس ام اس دادم به آقای راست دست که بیا بریم خرید!من فلان و فلانو فلان می خوام کسی بام نمیاد! 

ایشون هم بدون معطلی جواب دادن که 

-  کی بریم ؟امروز؟  

من: ج د ی میگی؟ هر وقت من بگم می تونی؟ 

- آره خب برناممو جور میکنم! 

من:بت خبر میدم! 

و کمی خوشحال شدیم!که بالاخره یکی رو دارم بیاد با هم بریم خرید!!! 

خلاصه بعد از صلاح و مشورت با هم! آقای راست گفت فکر کنم میرداماد همه اینارو داره! 

ما هم رفتیم میرداماد! 

تمام خیابونای اونجا رو رفتیم و برگشتیم به جز یه پاساژ ۲.۵ تا مغازه به درد بخور ما نبود! 

توی اون پاساژم همه چی شبیه هم بود یعنی دریغ از ایییینقدر تنوع!!!! خلاصه من نرفته تومغازه می گفتم  نه !! بیا بریم! راست دست هم میگفت آخه یه نگا بننداز شاید یه چیز به درد بخور بود!!!!!!خلاصه بنده خدارو عاصی کردم! و وقتی می گفتم رو اعصابتم نه؟؟؟ می گفت  کی؟؟؟؟ من؟؟؟ نه :دی 

بعد در یک اقدامی تصمیم گرفتیم همینطوری! از شریعتی بریم بالا!مغازه های اونجام اصلا به درد ما نمیخورد همش ماشین لباس شویی و فست فود بود!  

یه پسر کوچولو هم اومد به آقای راست دست گیر داد که دستمااال کاغذی بخر! اونم ۳ تا! توش فال هم داره! ما هم بالاخره دلمون سوخت و خریدیم! فال هاشم بگی نگی ربط داشت  و نداشت!! 

یه بیت بود که مضنونش این بود که دنیا رو بیخیال و خوش باش! راست دست گفت: این شعرای اینطوری ماله خیامه میگه دنیا رو بیخیال و ...  بعد برگه ی فال رو گرفتم بالاگفتم نوشته فال حافظ ها :دی :دی!!!! 

یه جای دیگه هم تو خیابون یه دیوار خیلی بلند بود که پشتش اصلا معلوم نبود چیه! در ه اس! رودخونس! ....پرسیدم فکر میکنی این پشت چیه! ؟ 

- رودخونس! 

همون موقه یه ماشین اومد از اونجا رد شد!!!!!یعنی خیابون بود! 

-چه ماهی های گنده ایم داره :دی :دی! 

چه قدر پشت سر آقای راست دست حرف زدن مزه میده!!!!! 

آب کرفس خوردین؟ ما شوخی شوخی خوردیم! جالب انگیز بود! 

از میردااماد تا تجریش پیاده رفتیم!آقای راست دست میگف داره بارون میاد! من میگفتم نه! گفت خیس شدم! گفتم من نشدم! لابد تف بوده :د ی:دی! 

تا آخر راه هم قطره های باریده شده رو سر و صورتمون رو میشمردیم! 

خیلی خوش گذشت! آها راستی امتحانمم  گند زدم رفت :دی :دی 

هامی هام

 دنیا به هم نمی خورد...

 

 

دنیا پر از حوادث گوناگون

دنیا پر از وقایع رنگارنگ

از مرگ، از تولد

از صلح ، جنگ.

از جشن،ازجدایی

از فتح ، از شکست

هر لحظه صد هزار هزار اتفاق است 

این آرزوی کوچک ما نیر

یک رویداد ساده است

من خود،درست و راست نمیدانمش که چیست

یک اشتیاق پاک؟

یک آرمان شیرین؟

یک هاله مقدس؟

یک عشق تابناک؟

از نوعِ نا مکرر "یک نکته بیش نیست"

در بین صد هزار هزار اتفاق ،گم

دنیا به هم نمی خورد ای مردم

بعد از هزار مرحله دوری

بعد از هزار سال صبوری

این یک زیاده خواهی نیست 

این نیست یک توقع بی جا

این نیست یک هوس

این آخرین تضرع یک عاشق است و بس:

باری اگر به سینه دلی دارید

این آرزوی ساده ی مارا بر آورید

ما را به هم ببخشید. 

مارابرای هم بگذارید.

در لحظه های مانده به جا، 

از حیات ما.

مارا به یکدگر بسپارید  

*مشیری*

aaa

به راستی!

                                بسم الله القاصم الجبارین! 

 

 

راست دست:  

 

 

کامپیوتر چند وقت ترکید بود! ببشیت! 

 

امروز با رد شدنه ماشین عروسی که از جلوی یه مسجد  

 

 

که در حال برگزاری یک مراسم ختم بودن فهمیدم که  

 

 

آری! روزگار این چنین است! 

 

 

هام هام!

پس از اندی!

چپ دست: 

سلام 


خیلی وقت بود نیمده بودم  حس اومدنم نداشتم! این آقای راست دست کامپیوترش ترکیده بود این بود که منم حس و حال اپ کردن نداشتم! آره!
یه جمله میگم ببین میفهمی چی میگم؟
شد به یکی  وابسته شی خیلیم شدید هیچ کاری هم نتونی بکنی بعد بدونی که این کارت آخر عاقبت نداره؟
یعنی کلن اگه بدونی یه کاری نتیجه نداره ولی الان خوشت میاد انجام بدی انجام میدی؟
این الان یه جمله بود باور کن!!!:دی :دی
من یه طوطی خریدم!!! آره!!!! طوطی!الان خیلی ذوق مرگم!
صاحب قبلی اسمش رو آزیتا گذاشته! میگم شما میدونین میشه اسمش رو عوض کرد یا نه؟
احساس مادر به فرزند رو میدونین چیه؟ هه یه همچین حسی بهش دارم!!!!!!!!!!!!!!
خواهر کوچیکم میگه من ro بیشتره این دوست داری نه؟؟؟؟؟
میگم نه!
میگه منم آزیتا رو بیشتره تو دوست دارم!با لبخند!
هامی هام! 


دقت کردین چه پست بیخودی گذاشتم الان  من؟
:دی :دی