«چپ دست راست دست»

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی * عشق داند که در این دایره سرگردانند

«چپ دست راست دست»

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی * عشق داند که در این دایره سرگردانند

این یک پست جدید است! 

چ 

پ 

د 

س 

ت

حرف های من و راست دست!

راست دست: 

                                  بسم الله القاصم الجبارین

  

این پست محصول نوشتار خانوم چپ دست و ویرایش اینجانب است:

 

 چپ دست :

 

سلام!

نمیدونم هدفم ازین کار چیه!یه حسی بهم میگه کارم لوسه ولی یه حسه قوی تری دوست داره این کارو بکنه و چند نمونه از اس ام اس های من و راست دست جان رو اینجا بنویسه!!!

یعنی ها من بی تقصیرم !! پس فردا نگین چه دختره لوسی ها !!!

حالا این اس ام اس ها ماله چند روز پیش و امروز و مقداریشم پاک کردم این وسط  یعنی میخوام بگم منسجم نیست تهش نگین چه ربطی به هم داشت ها؟!!! حالا شروع کنیم ؟

من:(آقا نمیدونم قبلش چی شده بود که گفتم:)دوست داستنی هستی لعنتی!

-کشته ی ابراز علاقتم جیگر!

من:جدی گفتم!

-هه خب منم جدی گفتم!

.

.

من:دلم برات تنگه چرا نمیفهمی؟

-همیشه از برنیومدن یه امری ازم احساس شرم میکنم ...مشکل از منه چپ دست من حامله نمیشم !!!ببخشید آره خلاصه احساس میکنم ضعیفم!

.

.

من:(بعد از یه سری حرف های عشقولانه!!):دلم بغل های راست دست رو می خواد!بغل راست دستم آرزوست!!آرزو کیه؟؟؟؟

-هه هه هه مرسی شاعر خوددرگیر

.

.

.

من: اگه بهت چیو بدن منو فراموش میکنی؟

-همم...فراموش که فکر نکنم ام اگه تضمین خوشبختیت رو بهم بدن میتونم بی خیالت شم .نه که من موندم که خوشبختت کنم ها.اما اگه با رفتنم حتما خوشبخت بشی میرم...!

-وات ابوات یو؟

من:یکی بزنه تو سرم حافظه ام پاک شه حتما فراموشت میکنم

.

.

- چه قدر درسام سخته!

من: داروسازی هم همچنین!

- بابا باز تو دو روز دیگه ۴ تا اسید میریزی تو باز ! من چی؟

من:دستت درد نکنه!توام ۲ روز دیگه کارگر ساختمون میشی پس!

- هه!پس چی؟خب منظورم حداقلش بود!وای چقدر درس نخوندم!!!

من: چون برنامه نداری! می خوای بت برنامه بدم؟؟؟

-برنامه دارم خوبشم دارم حجمش زیاده!

من: اگه بامن چت کنی درست میشه !!!

.

.

.من:فاطمه فاطمه است شریعتی رو مینگاهم!

-می نگاهید؟مگه شریعتی فیلم داره؟

من: نه کتابشو مینگاهم!!

-:هه؟ عکساشو ؟

من: نه دارم تورق می کنم!

.

.

من:خیلی قشنگه

-کتابه؟

من:آره دیگه!پس من؟

-

..بعد از چت!

من: ممنون دله یه دختر رو شاد کردی!

-هه هندونه زیر بغلم میکنی؟فدای اون دختر

من: میذارم نمیکنم!

-آره؟حرفه ای شدی یعنی؟؟؟

من: هه هه پس حرفه ایا اینطورین ؟

-بله!

من:(حالا یاد تمام سوال هام در این زمینه های بی ناموسی افتادم !):۶۹   اینو میدونی چیه ؟به دهنم ربط داره؟این چیه؟؟؟؟

-ای جونم!بگم واقعا؟

من: علمی !

- علمی نیست که علمی بگم! (و سپس تمام تلاشش رو میکنه تا مودبانه توضیح بده!تهش هم عذرخواهی میکنه!و میگه میدونم الان داری اوغ میزنی!!!)

( ما نیز در مورد این که عجب جامعه ای  و چقدر دنیا کثیفه و اینا داد سخن سر میدهیم!)

من:هه! ولی صحنه ی خنده داریه!کنجکاویم بد چیزیه !خوبه تو هستی ازت بپرسم!

-مثله لاک پشت میخونم!دیگه کشش ندارم!

من:من کشت میشم کش بیای کشش داشته باشی باشه ؟

-آره؟بعضی وقت ها بد دهن آدم رو میبندیا!

.

.

.من:این ماه ماهه خونه.....

-این ماه ماهه خونه ( به صورت کاملتر!!)

من:(احساس کم آوردن!) منم راست دست رو دوست دارم !

-:این ماه ماهه خونه  راست دست میره قربونت!!!!!!!!!!!!!

من:(تصور کن بعد از ۳ سال اینو بپرسی!):واقعا اسمت راست دسته؟

- نمیخواستم بت بگم از طرفی میترسیدم بفهمی بت دروغ گفتم ٬نه اسمم غضنفره!

من: راست دست خیلی اسمه قشنگیه ها!چه خوب اسم توام هست...چت کردم!!

.

.

.

من:(بعد از یه سری حرف ها!):منو ببخش

-ببخشم؟؟  بخشیدم! نصفه تهران واسه تو!

من:نصفه دیگه شم برا ارزو؟؟؟؟

-ای ناقلا تو از کجا فهمیدی؟

.

.

قبل از مسافرت در زمان تاسوعا عاشورا!

- کی میری؟

من:دارم میساکم !نه ببخشید ساک میبندم!!

(توضیح که نمی خواد؟؟؟مربوط به همون ۶۹ است!و توضیحات سانسوریده ی راست دست!!)

-اِ؟ازین کارا هم میکردی نمیگفتی؟

من:غلط بکنم!خواستم از آموخته هام استفاده کنم!

-{بوس}{بوس}{بوس}!!

.

.

.من:راست دست خیلی پسرخوبی هستی!

-چه خوب چه بد آشه کشکه خاله تم!

من:آش های خالم خیلی بدمزه اس!آش مامانم باش!راست دست آش من!آش خوچگل من!!!

-(یه ۱ ساعت بعد!)داشتم خاب مودیدم*** تو اینباکسم ۲نبال است میگردم!(عاشق اس ام اس های خوابالودشم !!!!)

.

.

.

ـ آبجیه خودم چطوره؟{بدلیل مسائل امنیتی!}

من: سیفون کشیدم یه تشت خورد تو سرم!داییم کلی بهم خندید!

-هه هه هه میشه من بت نخندم یه کار دیگه کنم؟

من:چیکار؟

-own hug!toro khoda!

من:بیا بغلم! تو روضه ام!

- (یک آیکون مخصوص خودش که نشون دهنده ی بغل کرده!!!) به به !کسی حواسش نیست منم یه چادربندازم بیام؟

من:دلم نی نی خواست! پراز نی نیه خوچگله اینجا!

-بذار برگردی.....{آیکون یه آدم شرور!!} (منحرفم خودتونید!!)

.

.

من:(ساعت 5 صبح!)سلام من یک عدد چپ دست حاصل از بخاری هستم!!

-سلام! پس وقته خوردنته!

من:خواب دیدم 16 آذر گرفتنم زندانم!

-هه منم دیدم دارم مرگ بر دیکتاتور میگم افتادن دنبالم!! الآن میگیرنمون!

.

.

من: به جات کلی پشه منو خورده!

-قبول نیس که !خب منم می خوام!

.

.

من:وااای دخترخالم میخواد بیاد!!!(یه بچه 11 سالست که کاراش اندازه بچه4  سالست و کلا رو اعصابته وزلزله است!!ازش به شدت بدم میاد!!!خیلی هم لوووسه!)

راست دست بیا منو بخور!!!!!!!!!!

- هه هه جوووون آمدددم!

-آماده ای؟ بیام؟

من: (یهو بی مقدمه!) من نمی تونم کسی رو جای تو ببینم!

-من تا جایی تا وقتی تاروزی که بخوای خاک پاتم! دختر خالت رو ببین!

.

(کمی عشقولانه!)

.

من: بابا پاشو بیا بریم محضر دیگه!این چه وضعیه که ماها داریم؟

-والااا!!از هرچه بگذریم سخن دوست خوش است!

من:تو اهل کار وتلاش هستی؟

-پاش بیوفته آره یعنی اگه واقعا بخوام آره

-چطور؟

من:خب مهم بود برام...

البته تو رویاهام!

-قوربونه خوت و رویاهات یدونه راست دسته راست دستیان !!!!!!!!

.

.(کمی عشقولانه!!)

.

.

من:میگم بیا شوهر دختر خالم شو!کلی میخندی! چه قد انرژی داره! زلزله!

- بعد بهش خیانت می کنم میام پیش تو!

.

.

.

(بعد ازوصل شدن اس ام اس ها!)

من: من خرتم! از دستم در ترو که بری ترکیدم! ادبیات رو داشته باش!

- حالا ادبیات منو: تو مروارید  من صدف تو به تاریکی راضی شدی من خودخواهم بی خیالت نمی شم!

.

..من:خواب دیدم اومدم تو ساختمونتون از دور می پامت!

-خوبه دیه! میگن آدما چیزاییو خواب میبینن که بهشون میفکرن!!

من: اگه اینطوری بود که همه خواب ها بی ناموسی بود!!

- هه حالا خبط و خطایی ننمودم؟

من: نه!

.

.

- چپ دست؟ چند کیلویی؟

من: (با تعجب که به چی فکر کرده اینو پرسیده!!!!) چطور؟؟؟؟؟

- باشه همین وزن بمون اما ازدواج کردی تپل شو!

من:وزنم خوبه نیازی نیست بیشتر بشه!

- ( من کشته ی این آینده نگری راست دستم!!!)  با50 کیلو میخوای فنچتو به دنیا بیاری؟ اذیت میشی خب!

من: نگران منو فنچم نباش!!!موقع بارداری کلی اضافه وزن پیدا میکنی!!

- راست میگی خواهر؟؟منم؟؟؟ 

 

هامی هام و هام هام!!!!



the mobile set is off !!!!!!!!!

راست دست: 

 

                                   بسم الله القاصم الجبارین 

 

 

سلام... 

من بدم...من گندم...مزخرفم...عمرا لیاقت این همه خوبی رو ندارم...قدر نمیدونم..اصلا نمیدونم...خیلی برات کمم... 

اما نمیتونم...دیشب داشتم دیوونه میشدم...اس ام اس ها هم از ظهر قطع بود...مسنجر قطع بود...بلاگسکای باز نمیشد...داون ویت مانستروس !  

داشتم بد دیوونه میشدم...شانس اوردم داداشم مداحی گذاشت تونسم تو ماشین خودمو آروم کنم یکم...! 

 

خیلی بد بود...خدارو شکر روشن کردی:( 

 

اصلا نمیتونم الان صداتو بشنوم...تابلو میشم... 

 

وای...خدایا شکرت 

 

هام هام

شب یلدا

چپ دست:

یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلدا مبـــــــــــــارک!!!!!!!



(هرکی فکر کنه من ندید بدید چیزی هستم که تازه یاد گرفتم....بده :دی!)

 




پ.ن: راست دست ما به راه راست هدایت شده و مشغول امر شریف زدن خر می باشد!

باشد که ما نیز واگیر کنیم که به ایام امتحانات نزدیک می شویم و ..(نیاز به توضیح اضافه نیست!!)


ما نیز شاید تا مدتی این جا نیایم بلکه آروم قرار بگیریم به فکر درس خوندن هم بیوفتیم!!!!!

 التماس دعا

یعنی اینقدر؟

چپ دست:

شنبه

هوا تاریک شده

ساعت ۷ میرسم خونه

خسته

یه سلام زیر لبی میکنم

میرم تو اتاقم

یه کتاب با جلد قرمز رو میزمه...

میرم جلو

عنوانش رو میخونم:

روش های غلبه بر افسردگی و رموز شاد زیستن

خدایا!

یعنی اینقدر تابلو شدم؟؟؟؟

پ.ن:ازت بدم میاد/ ازت بدم میاد/ ازت بدم میاد

پ.ن ۲: یه وقت سوتفاهم نشه!با راست دست نبودم!

پ.ن ۳:طوطیم یه هفته اس که مرده...خون بالا میاورد...صداش هنوز تو گوشمه...

پ.ن۴:چرا منو نمی فهمی دیگه؟

پ.ن۵:بیقراریهامو میریزم یه گوشه ای ته قلبم. بعدا،هرموقع وقت پیدا کردم بهش فکر میکنم که چیکارشون کنم!(یه جمله از وبلاگ گل یخ )

هامی هام

دوست

چپ دست

سلام!

یه ساختمون دقیقاً کنار ساختمان ما دارن میسازن‌؛دوساله؛یعنی دقیقاً از وقتی من تصمیم گرفتم وارد مرحله پیش دانشگاهی بشم!به این ها الهام شد که حیفه این خونه ی کنار خونه ی ما کلنگی بمونه و شبانه روزی اقدام به منهدم کردن و ساختن کردن.یعنی واقعا شبانه روزی!اتاق من هم نزدیک ترین مکان به محل احداث همون ساختمون بود یعنی هست! یادمه به خودم دلداری میدادم که چپ دست جان روزها که اینا و همسایه ها سر و صدا میکنن نمیشه درس  خوند ؛روزها بخواب نصفه شب ها درس بخون!(با علم به این که این ماشین  گنده ها ۱۲ شب به بعد کار میکنن!صدای این ماشین گنده ها کمتر رو اعصاب بود!(ببین به کجا رسیده بودم!))آره!می خوابیدم ساعت ۲ بلند میشدم با خوشحالی که عجب سکوتی!! شروع می کردم که کتاب دفتر هامو باز کنم که نمیدونم چرا به همه الهام میشد که سروصدا کنن! یه سگ هست اصلا نمیدونم کجاست!یعنی فیزیکش رو ندیدم ولی چندسالی است نذر داره نصفه شب ها بزنه زیر آواز!!اول صدای اون شروع میشد بعد صدای آواز قورباغه ها که جوابشو می دادن!از حوض نسبتاً بزرگ و کثیف خونه بغلی ( باور کن!)بعد هم صداهای جیغ جیغیه گربه ها:بعد دوباره کارگرای ساخنمون بیدار می شدن شروع میکردن زمین رو می کندن!!!یا مثلا یک عالمه تیر آهن رو از بالای کامیون پرررت میکردن پایین! بعد همیشه هم سوت میزدن و همدیگر رو صدا میکردن۱ الان من دقیق میتونم اسم تمام کارگرای ساختمون رو براتون از بر بگم!بعد هم که صبح میشد و من هم هیچ غلطی نکرده بودم! و از درس خوندن همیشه عذاب وجدانش رو داشتم!( این شرایط بیرون خونه شرایط داخل خونه هم با یک خواهر کوچک تر نیم وجبی شر!! کامل میشد!) این صدای ساختمون و.. به حدی بود که من یک ماه آخربا کمال پررویی با دوستم رفتم خونه ی یکی از بچه ها.این بچه فاطمه نامی بود!این فاطمه از اول دبیرستان که دیده بودمش به نظرم خیلی یخ و سرد میومد!و من ارتباطم فقط باهاش در حد سلام بود!اونوقت یه دوست دیگه داشتم که به نظرم خیلی باحال و با معرفت و ... بود.وقتی مارو گروه بندی کردن از لحاظ درسی که ۱ ماه آخر با هم درس بخونیم این دوستمم با من و دوست صمیمیم افتاد و ما هم خیلیییییی خوشحال دنبال پیدا کردن خونه بودیم بتونیم توش درس بخونیم!که حالا بعدش فهمیدم اون با چند نفر دیگه یه جایی رو پیدا کرده در حالی که به ما گفته بود می خواد تنها درس بخونه!همه خونه های مورد نظرشون پیدا کرن جز من و دوست صمیمیم ...این که قال(؟) گذاشته شده بودیم رو به هیچ کسی نگفته بودیم...تو امتحان های ترم دوم بود که یه روز فاطمه گفت من فهمیدم قضیه شمارو و خیلی ناراحت شدم و خواستم بگم بیاین خونه ما(یه واحد خالی داشتن که با گروه خودش ۵ نفر میشدن.. یعنی با این که میدونست ما هم بیایم شلوغ میشه باز هم به ما این پیشنهاد رو داد...)یعنی کسی که اصلا دوست ما نبود! ...

تو اون ۱ ماه آخر یعنی خرداد اونجا بودیم .از همه ی دوستای خودمون جدا!...با اون ها!...و دیدیم اصلا اونا اونطور نیستن که دوستای ما بودن...خیلی وقت ها کسایی که فکرشم نمیتونی بکنی دوستت میشن و خیلی های دیگه به دلیل منفعت های خودشون ولت میکنن و می رن! میگن آدمارو باید تو سختی ها شناخت..!

یک دوست رو بعد از ۴ سال شناختم و یک دوست رو در عرض یک ماه شخصیتش رو فهمیدم...

تا حالا فرشته دیدین؟ خانواده فاطمه مثل فرشته بودن...وقتی شیطونی هامون رو برای خانواده ام میگفتم  میگفتن این ها عمرا تا آخر ماه شما رو نگه دارن!!!اونجا خیلی شلوغ بازی میکردیم و واقعاً رو اعصابشون بودیم!...اونوقت روز آخر مامانش مارو بغل کرد و گریه کرد که من بهتون عادت کردم و این که مارو ببخشین اگه بهتون خوش نگذشت!!!!

مثل فرشته بودن....

(شناخت آدم ها واقعاً پروژه ی وحشتناکیه!تازه این اتفاق واقعاً جزیی بود که دوستت به خاطر منفعت خودش بهت دروغ بگه و دکت کنه و پشت سرت هم یه حرفایی بزنه!!!!... تو جامعه ...)



- چقدر طووولانی شد!


- اگه یعنی واقعاً و ! رو از من بگیرن عمراً بتونم یه پست بذارم!!!!



- دلم برای راست دست خیلی  تنگه...خیلی اذیتش میکنم..خیلی...


-هنوزم دارن این خونه رو میسازن..هنوزم من نمیتونم درس بخونم اگه بخوام!


 هامی هام